فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

دختر نازم فاطمه زهرا

دو ماهگی

سلام بر نفس های زندگیم فاطمه زهرا جونم و علی محمد نازنین امروز دومین ماهگرد تولد پسر عزیزمه. الهی مامانی قربون شما بره. تا حالا که خیلی خیلی همه چیز خوب بوده و وجود نازنین شما شیرین بخش زندگی ما بوده. خدا را شکر می کنم به خاطر این همه لطف و مهربونی. رابطه شما با هم خیلی بهتر از اون چیزی هست که انتظار داشتیم. خدا را شکر فاطمه زهرا خیلی زیاد برادرش را دوست داره و تا حالا حساس نشده. شده که بیای پیشم و بگی مامان بغلم کن اما نشده بخوای برادرت را اذیت کنی. میدونم اینها همه از الطاف خداست/ پسرم خدا را شکر شب ها ارومه و روزها باید بغل بشه . خوابش خوبه و الان کم کم چیزها را با چشم دنبال میکنه ...
26 شهريور 1393

دو ماهگی

سلام بر نفس های زندگیم فاطمه زهرا جونم و علی محمد نازنین امروز دومین ماهگرد تولد پسر عزیزمه. الهی مامانی قربون شما بره. تا حالا که خیلی خیلی همه چیز خوب بوده و وجود نازنین شما شیرین بخش زندگی ما بوده. خدا را شکر می کنم به خاطر این همه لطف و مهربونی. رابطه شما با هم خیلی بهتر از اون چیزی هست که انتظار داشتیم. خدا را شکر فاطمه زهرا خیلی زیاد برادرش را دوست داره و تا حالا حساس نشده. شده که بیای پیشم و بگی مامان بغلم کن اما نشده بخوای برادرت را اذیت کنی. میدونم اینها همه از الطاف خداست/ پسرم خدا را شکر شب ها ارومه و روزها باید بغل بشه . خوابش خوبه و الان کم کم چیزها را با چشم دنبال میکنه ...
26 شهريور 1393

بدون عنوان

سلام بر نفس های زندگیم فاطمه زهرا جونم و علی محمد نازنین امروز دومین ماهگرد تولد پسر عزیزمه. الهی مامانی قربون شما بره. تا حالا که خیلی خیلی همه چیز خوب بوده و وجود نازنین شما شیرین بخش زندگی ما بوده. خدا را شکر می کنم به خاطر این همه لطف و مهربونی. رابطه شما با هم خیلی بهتر از اون چیزی هست که انتظار داشتیم. خدا را شکر فاطمه زهرا خیلی زیاد برادرش را دوست داره و تا حالا حساس نشده. شده که بیای پیشم و بگی مامان بغلم کن اما نشده بخوای برادرت را اذیت کنی. میدونم اینها همه از الطاف خداست/ پسرم خدا را شکر شب ها ارومه و روزها باید بغل بشه . خوابش خوبه و الان کم کم چیزها را با چشم دنبال میکنه ...
26 شهريور 1393

عکس العمل فاطمه زهرا

از همان اوایل باردار  به فاطمه زهرا اومدن محمد علی را نوید دادیم. دیگه قصه بیشتر شب هاش قصه ی یه نی نی بود که تازه به دنیا اومده. هر چند وقت یکبار دست میزاشت روی دلم و با داداشش حرف میزد. از بیمارستان که اومدم با اینکه بیست ساعتی میشد من را ندیده بود و حسابی بهونه گرفته بود اما داداشش را که دید دیگه سراغ من نیومد .نشت کنارش و فقط قربون و صدقه اش می رفت. توی این پنج روز هم خدارا شکر مشکلی نداشتیم. خیلی دوستش داره. البته بهونه میگیره که اون هم به خاطرکم توجهی های منه اما خودش اصلا به روش هم نمیاره. قربونت بشم دخترم
31 تير 1393

چهار روزگی

سلام پسرک  نازم امروز چهار روزه شدی و من خدا را شاکرم به خاطر همه ی مهربونی هاش الان  ساعت دوازده و  بیست دقیقه است . شما خوابید و بابایی آجی را برده پارک.  بمیرم دخترم می خواست من هم همراهش برم اما من حال خوبی نداشتم و نتونستم. مامان جون و پدر جون اینجا هستند و دارند میرند بخوابند. من میخوام دوباره خدا را به خاطر همه چیز شکر کنم . خدا یا شکرت. ...
31 تير 1393

پایان انتظارها

اومدی                    بلاخره اومدی.                                    خیلی زودتر از اون چیزی که انتظارش را داشتم و خیلی دردناکتر. البته با دیدن چهره ی ناز و مهربونت همه ی  همه ی دردهام  فراموشم شد. مامانت قربونت بره علی محمدم.            پنجشنبه 26 تیرماه سال 93 نوزدهم م...
31 تير 1393

علی محمد

سلام پسرک ناز و عزیزم حداکثر یک ماه دیگه مونده تا به دنیا اومدن شما . تا حالا چند باری اسمت عوض شده اول که من دلم میخواست  بزارم محمد مهدی اما بابایی گفت باید علی داشته باشه.بعد قرار شد بشه علیرضا و در آخر بابایی گفت علی محمد.. فکر کنم دیگه همین علی محمد اسم شما بمونه. دوست دارم علی محمدم ...
25 تير 1393

تفاوت بارداری

سلامممممممممم  امروز میخوام  تفاوت های بارداری اول و دومم را بنویسم.البته خدا را شکر زیاد خاطرات ناراحت کننده تو ذهنم نمی مونه اما تا جایی که یادمه مینویسم . فکر میکنم در کل بارداری اولم راحتر بود حالا شاید به خاطر دختر بودن اولی و پسر بودن دومی باشه. توی بارداری اول دو ماه اول کمی ویار داشتم و حسابی به بو ها حساس بودم که البته در این بارداری اینطور نبود.یه مشکل هم پیدا کردم که به خاطر بازی والیبال بود که کردم که خدا را شکر رفع شد.ماه هشتم به بعد هم مشل معده پیدا کردم که با خوردن رانیتیدین حل شد. در کل خیلی خوب بود. در این بارداری که الان ماه آخرش را سپری میکنم  مشکلات بیشتری سراغم اومد اما به لطف خدا هر...
25 تير 1393