فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

دختر نازم فاطمه زهرا

هشت ماهگی علی محمد

پسر عزیزم الان هشت ماهه هست . الان دیگه بدون تکیه دادن مینشینه .اما ممکن است بعد که خسته شد نتونه خودش را کنترل کنه. علی محمد خیلی خوش اخلاق و مهربون هست و همه از خوش خنده بودنش تعریف میکنند. پسرم با اینکه هشت ماهش در حال تمام شدن است اما هنوز دندان نداره. پسر گلم رابطه اش با خواهرش به لطف خدا عالی هست. فاطمه زهرا خیلی مراعاتش را میکنه و خیلی دوستش داره. اگه حتی موهاش را بکشه و ما بخواهیم ثوری دعواش کنیم گریه میکنه که برادر خودم هست کوچولو هست دعواش نکنید خدا حفطتون کنه عزیزان من               ...
24 فروردين 1394

چهار ماهگی علی محمد

سلام به دختر و پسر عزیزم قربون شما برم که اینقدر با هم خوب هستید. فاطمه زهرا ی عزیزم خیلی برادرش را دوست داره.اون میشینه بالای سر برادرش و کلی باهاش حرف میزنه علی محمد عزیزم الان چهار ماه و یک هفته اش است . چند شب پیش دوتایی شون توی اتاق بودن که صدای فریاد فاطمه زهرا بلند شد. برای اولین بار برادرش موهاش  را کشید و اون داد می زد. اما وقتی مو هاش را رها کرد فقط می خندید. دخترم خیلی خوب و مهربونه. علی محمد امشب برای اولین بار روی شکم غلتید. وقتی چیزی جلوش میگپریم سعی می کنه دستش را بالا بیاره تا بگیره.خیلی دوستتون دارم عزیزانم   خاله الهام الان دو ماهه بارداره. ...
3 آذر 1393

کار با کامپیوتر

سلام امید مامان چند روزی میشه که داری با یه نرم افزار نقاشی تو لب تاب مامان کار  میکنی وخیلی راه افتادی. اصلا نمیتونستی ارتباط موس و نشان نما را درک کنی اما حالا  خیلی خوب داری کار میکنی. و موس را هدایت میکنی. قربونت بشم دختر نازم.
22 تير 1393

پوشک بای بای

سلام امید زندگی مامان امروز چهارمین روز از سال ٩٣ است و خیلی اتفاقات توی این روزها افتاده. خیلی وقت بود فرصت نشد بیام و برات بنویسم. دخترم امروز چهارمین روز است که شما را از پوشک گرفتیم . قربونت برم دخترم .هر کاری می کردیم یاد نمی گرفتی تا اینکه بابایی گفت باید دیگه پوشک نشه حتی اگه روی فرش خراب کاری کنی. می گفت باید خودت را خیس کنی که متوجه بشی . ما قرار بود قبل از عید از این خونه ی باغ غدیر بریم اما افتاد برای بعد عید. پس مامانی هم دل را زد به دریا و گفت دیگه پوشکت نمی کنم  بعد قبل اسباب کشی همه ی فرش ها را می شوریم . روز اول هشت جا را نجس کردی و آخر شب ما مجبور شدیم همه جا را آب بکشیم اما خدا را شکر روز فردا فق...
4 فروردين 1393

از شیر گرفتن

سلام امید دلم دختر نازم ، فاطمه زهرای عزیزم امروز حدود دو هفته ای میشه که دیگه شیر نمی خوری. به یاری خدا خیلی زود تونستی دل بکنی اما خوابت کم شده بهانه گیر شدی و مامانی را اذیت میکنی. دختر گلم تازه دارم میفهمم چقدر تربیت کردن بچه سخته .شما از اول اونقدر خوب بودی که من زیاد توی حساب نبودم اما حالا که مامانی را اذیت میکنی نمی دونم چطور باید عکس العمل نشون بدم در برابر کارهات. ا. خدا میخوام کمکم کنه که آنگونه که درسته با شما رفتار کنم. دوست دارم دختر مهربونم
28 آبان 1392

بافتنی

سلام نفسم یک ماه دیگه مونده دوساله بشی شیرن زبون شدی و حدودا کلمات را میگی اما هنوز درست جمله نمیگی چند روزیه یاد گرفتی میگی نتونم و هر کای باب میلت نباشه با گفتن این کلمه از زیرش در میری. خوابت خوبه و بیدار هم که هستی اذیت نمیکنی. کمی تلویزیون و کمی بازی .من هم برات کتاب میخونم و باهات بازی میکنم. یک هفته ای هست دارم برات چیز می بافم.تا حالا دوتا کلاه و شال.یه ژیله و یه کاپشن بافتم البته مادر جون هم کمکم کرده. دوست دارم عزیزم امیدوارم سربلند وسالم وصالح باشی ...
12 آبان 1392

بییست ماهگی

سلام عزیز دلم شما الان بیست ماهه شدید. دیگه حدودا کلمات را تلفظ میکنی.خوب نه اما آهنگ اون را میزنی. صبح ها تا یازده میخوابی.بیدار که میشی هم با هم بازی میکنیم.خمیربازی و نقاشی را دوست داری. برات رنگ انگشتی خریدم و توی حمام حسابی کیف کردی. پر از ناز و عشوه ای .لباس نو که می پوشی ناز میکنی.خیلی حساس و زود رنجی در کنارش مهربون و عاطفی. با نازنین زهرا دوستی و بهش آجی میگی. تلفن را که برمیداری کلی حرف میزنی. آخرش اینکه تموم هست و نیست مایی و امید زندگیمون. دوست دارم عزیزم
12 آبان 1392

اولین قدم برای از شیر گرفتن

سلام دختر عزیزم الان چهارشب است که مامانی داره تلاش میکنه شما بدون شیر خوردن بخوابی. زجری داره عزیزم وقتی از من تقاضای شیر میکنی و من نمیتونم بهت بدم. آخه دندونای نازت کمی خورده شده و من میترسم که سیاه بشه. دختر گلم شما خیلی ماه هستی. و مراعات من را میکنی دو شب اول با گریه خوابت برد ومن خیلی ناراحت شدم با این وجود سراغم که می اومدی آروم بوسه میزدی به صورتم آخه من مجبورم خودم را به خواب بزنم و شما بغل بابا یی بخوابی عزیزکم خیلی دوست دارم الان هم توی دلم نشستی و به کلمه ی بابا که رسیدم مرتب میگی بابا. این اولین تجربه ی تلخ شماست در دنیا تجربه ی دل کندن از چیزی که به اون عشق میورزی . دختر نازم بدون حالا حالاها باید از...
17 مهر 1392

بیست و سه ماهگی

سلام نفس من شما الان بیست و سه ماهه شدی. حدود یک هفته ای هست که هر چیزی میبینی که برات جدیده میگی این چیه؟ الهی مامان قربونت بره من هم با کلی ذوق جوابت را میدم میشینیم با هم کتاب می خونیم و شما با دقت به عکسهای کتاب نگاه میکنی و حالت های اونها را در میاری. امروز دیدم داری با حلقه های هوشت بازی میکنی و وقتی اشتباهی میزاری داخلش متوجه میشی و جابه جا میکنی. اما هنوز کامل نمیتونی بچینی. حافظه و دقت دیداری خوبی داری. رنگها را اما نمیتونی اسم ببری .مامانی میشینه کلی برات توضیح میده و رنگها را نشونت میده اما وقتی ازت میپرسه همه را میگی زرد. الهی قربونت بشم عزیزم. ...
26 شهريور 1392