فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

دختر نازم فاطمه زهرا

اولین قدم برای از شیر گرفتن

سلام دختر عزیزم الان چهارشب است که مامانی داره تلاش میکنه شما بدون شیر خوردن بخوابی. زجری داره عزیزم وقتی از من تقاضای شیر میکنی و من نمیتونم بهت بدم. آخه دندونای نازت کمی خورده شده و من میترسم که سیاه بشه. دختر گلم شما خیلی ماه هستی. و مراعات من را میکنی دو شب اول با گریه خوابت برد ومن خیلی ناراحت شدم با این وجود سراغم که می اومدی آروم بوسه میزدی به صورتم آخه من مجبورم خودم را به خواب بزنم و شما بغل بابا یی بخوابی عزیزکم خیلی دوست دارم الان هم توی دلم نشستی و به کلمه ی بابا که رسیدم مرتب میگی بابا. این اولین تجربه ی تلخ شماست در دنیا تجربه ی دل کندن از چیزی که به اون عشق میورزی . دختر نازم بدون حالا حالاها باید از...
17 مهر 1392

بیست و سه ماهگی

سلام نفس من شما الان بیست و سه ماهه شدی. حدود یک هفته ای هست که هر چیزی میبینی که برات جدیده میگی این چیه؟ الهی مامان قربونت بره من هم با کلی ذوق جوابت را میدم میشینیم با هم کتاب می خونیم و شما با دقت به عکسهای کتاب نگاه میکنی و حالت های اونها را در میاری. امروز دیدم داری با حلقه های هوشت بازی میکنی و وقتی اشتباهی میزاری داخلش متوجه میشی و جابه جا میکنی. اما هنوز کامل نمیتونی بچینی. حافظه و دقت دیداری خوبی داری. رنگها را اما نمیتونی اسم ببری .مامانی میشینه کلی برات توضیح میده و رنگها را نشونت میده اما وقتی ازت میپرسه همه را میگی زرد. الهی قربونت بشم عزیزم. ...
26 شهريور 1392

22 ماهگی

سلام دختر گلم عزیز دلم دو ماه دیگه مونده که دو سالت تموم بشه. حالا دیگه بهتر کلمات را تلفظ میکنی اما جمله کامل نمی گی. عشق مامان هستی و عزیز بابا مایه آرامش خونه مایی. دختری مهربان و دوست داشتنی امیدوارم سرباز امام زمان بشی پاک و محبوب امیدوارم با حیا و با عفت بمونی. دوست دارم دختر نازم ...
22 شهريور 1392

زیارت شیرین کربلا

    زیارت شیرین کربلا   خدایا شکرت که قسمت ما کردی بریم زیارت کربلا این اولین و شاید به عبارتی دومین سفر کربلای دختر ماهم بود. با اینکه هوا گرم بود اما خدا را شکر هیچ مشکلی پیش نیومد. مامانم دنبالمون بود و حسابی کمک حال ما. خدایا دوباره قسمتمون کن. اینجا شلمچه در راه رفتن به کربلا صبح زود بود که می خواستیم بریم دم مرز برای سوار شدن به اتوبوس ها این هم بین الحرمین اینجا خیمه گاه است.هتل ما با فاصله زیاد در پشت خیمه گاه بود و ما با ماشین میرفتیم. اینجا هم هتل ما در کربلا در این سفر باباجون روحانی کاروان بود.خدا را شکر دخترم خیلی آروم بود و اصلا اذیت ن...
18 تير 1392

توت

سلام امید مامان الان اردیبهشت ماهه و فصل توت بابای شما هم که عشق توت شام چهارشنبه بود که با پدر جون و خاله رفتیم توت بخوریم تا 3هم توی خیابونها بودیم. فرداشبش هم با عموها رفتیم. اینجا هم خیابان مرداویج هست .ساعت 4نیمه شب.20اردیبهشت. همه داشتند توت میتکوندند و شما من را بردی کنار گلها و مرتب می گفتی : گل گل گل ...
21 ارديبهشت 1392

تولد خاله

سلام عشق مامانی دیروز تولد خاله الهام بود. همگیمون  خونه مامان جونی بودیم.عمو مرتضی کیک خریده بود و خاله می خواست قبل بریدن کیک اون را بزاره جلوی شماکوچولوها تا بالذت بخورید. نازنین زهرا کوچولو با سر و صورت رفت توی کیک و همه جاش را پر کرد و میخورد. شما اما گوشه نشسته بودی و بهش نگاه میکردی! کلی از دست شماها خندیدیم. تازه آخر کار یه چنگال برداشتی و آروم آروم شروع کردی به خوردن قربون دختر ناز و با ادبم بشم من. ...
21 ارديبهشت 1392